○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
وقتی کارد به استخوانم رسید که اون رو در حال دید زدن جلوه که مشغول آب دادن به گلهای سر طاقچه بود دیدم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم
به سرعت خودمو بهش رسوندم و زدم روی شونش که پرید
هان چته؟
تخته سیاه اونوره پسر جون
لباشو به حالت مسخره ای کشید پایین
چی میگی حالت خوش نیست ها
نیشخندی زدم
من خوبم ولی مثل اینکه تو ناخوشی، اینجا چیکار داری؟ چیزی گم کردی؟مگه مفتشی؟
آره من همه کاره اینجام حالا هرچه زودتر گورتو گم کن برو بابا دیوونه ، زمین خداست دلم میخواد اینجا وایسم به توچه آخه؟
تو مثل اینکه زبون خوش حالیت نیست نه؟
ببین واسه اینکه بسوزی میگم، یکی تو این خونه است که من ازش خوشم می
حرفش قطع شد چون مشت من خوابید تو صورتش و این شروع دعوای ما بود با تموم قدرت میکوبیدم توی صورتش اون هم بیکار نبود و میزد از گوشه چشمم امین و سامان رو دیدم که با دو به سمت ما میان
خلاصه ما سه تا شدیم و اون کتک مفصلی خورد با نفس نفس کشیدم کنار
خونه گوشه لبم رو پاک کردم اون آشغال هم در حالی که سر و صورتش پر از خون بود تن لشش رو از روی زمین جمع کرد تلو تلو خوران ازمون دور شد که گفتم
اگه دفه دیگه این اطراف ببینمت بد تر از اینا سرت میاد برو تو همون آشغالدونی خودتون از این کارا بکن
بچه پررو پوزخندی زد آب دهانش رو به بیرون پرت کرد و گفت
من اگه حال تو یکیو نگیرم فرهان نیستم ببین کی بهت گفتم
یادش بخیر
شما هم وقتی بوی مهر میاد یاد خاطراتتون توی مدرسه می افتید؟
گریه های روز اول مدرسه... تازه ابتدای یک دوران شیرین رو نوید می داد
هر روز با کلی سختی از خواب خوش بیدار می شدیم و به مدرسه می رفتیم
مبصر اسم بچه های بد رو روی تخته سیاه می نوشت بعضی وقت ها تعداد ضربدرهای جلو اسم ها از تخته می زد بیرون
هرچند بدی های اون روزهامون نهایتا این بود که با دانه های ماش که داخل لوله خالی خودکار می گذاشتیم سر به سر همکلاسی مون بگذاریم
یاد دویدن تو حیاط موقع زنگ تفریح بخیر و انتظار برای تموم شدن زنگ آخر و برگشتن به خونه
چه دل کوچکی و چه انتظار کودکانه ای
راستی یادتون میاد
اولیا شلختن
دومیا پا تختن
.... سومیا
زنگ فارسی موقع خوندن از روی متن درس، معلم به شکل غافلگیرانه ای اسمت رو صدا می زد تا ادامه درس رو بخونی، چه استرسی میومد سراغت اگه حواست به درس نبود :)
کوکب خانم
تصمیم کبری
روباه و زاغ
دهقان فداکار
چوپان دروغگو
پترس فداکار
دو درخت
و صدها داستان ساده و بامزه دیگه که هنوز فراموششون نکردیم
اول کلاس با تصویر ناشیانه ای که از معلم روی تخته کشیده بودیم... و لبخند معلم
روز معلم با هدیه هایی که معمولا یه جور بودن
زنگ ورزش تنها زنگی بود که همه عاشقش بودن به جز شاگرد اول ها
و زنگ هنر!!! که هیچ وقت نتونستم یاد بگیرم با اون قلم نی خوش خط بنویسم
دهه فجر و گروه های سرود
(که فقط ردیف جلو شعر رو حفظ می کردن و پشت سری ها از روی کاغذی که پشت لباس جلویی ها چسبیده بود شعر رو می خوندن)
کاغذ دیواری های رنگارنگ روی دیوار با کلی مطلب که سرمون رو گرم می کرد
یاد همه شون بخیر
یعنی بچه های امروز هم 25 سال دیگه همین حس امروز ما رو خواهند داشت؟
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
داداش طاها
میگویند شخصی سر کلاس ریاضی خوابش برد
وقتی که زنگ را زدند بیدار شد، باعجله دو مسأله را که روی تخته سیاه نوشته بود یادداشت کرد
و به خیال اینکه استاد آنها را بعنوان تکلیف منزل داده است به منزل برد و تمام آن روز وآن شب برای حل آنها فکر کرد
هیچیک را نتوانست حل کند، اما تمام آن هفته دست از کوشش بر نداشت. سرانجام یکی را حل کرد و به کلاس آورد
استاد به کلی مبهوت شد ، زیرا آنها را بعنوان دونمونه از مسائل غیر قابل حل ریاضی داده بود
اگر این دانشجو این موضوع را میدانست احتمالاً آنرا حل نمیکرد ، ولی چون به خود تلقین نکرده بود که مسأله غیر قابل حل است
بلکه برعکس فکر میکرد باید حتماً آن مسأله را حل کند سرانجام راهی برای حل مسأله یافت
این دانشجو كسي جز آلبرت انيشتين نبود
♦♦---------------♦♦
نتیجه : حل نشدن بیشتر مشکلات زندگی ما ، به افکارخودمون بستگی دارد
با نوار کاست ها و ضبط صوت ها ترانه آهنگ گوش کردیم
رو تخته سیاه با گچ بهمون درس دادن
بوی نفته ، بخاری نفتی یا آلادین رو توی سرمای زمستون چشیدیم
یادشون بخیر *labkhand*